۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه

كوچ

اي تو كه تنها نگراني من هستي و شب و روزم را چنان مي ربايي كه گويي ربايشي دركار نيست! من از عبور انتقام جويانه ي تو مي ترسم، ولي هنوز دورم از آن درك عظيم!
من با تو، همان گونه كه تو با همه، پيمان آشتي ناپذير بسته ام.
اي رياكارترين سوال هستي! هنوز مانده تا آنقدر به تو علاقه مند شوم كه تنفر هميشگي ام از تو را فراموش كنم! تو همانند دلقكي در مقابل ام پاي مي كوبي و آن روز كه به تو مي بازم نيستم كه سردي هميشگي ات را بنگرم.
من با تو بودن را همانقدر مي خواهم كه نبودنت را!
بر تو جز دلسوزي نيست؛ كه تو نبودن مرا مي بيني و من، بودن تو را نه!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر