۱۳۹۰ شهریور ۲۷, یکشنبه

تکرار

به فراموشی خواهم شد؛
آهسته و رنج آور،
به فراموشی تو
دچار خواهم شد.
*
فراموشی چشم
فراموشی لب...
آنجاست که بی قرار خواهم شد.
*
فراموشی تن،
از نرمی پوست...
فراموشی دست،
از گرمی دوست...
بر غربت خویش سوار خواهم شد.
*
من
آهسته و رنج آور
بر بوسه های آخر
مدام...
تکرار خواهم شد
...

۱۳۹۰ شهریور ۲۴, پنجشنبه

خاطرات

ای دفترچه خاطراتم
که دیگر دستی برویت نمی کشم،
دیگر مرور نمی کنم ات،
خاطرات ات را نمی خوانم
و در آغوش نمی گیرم ات...
آن خنده ها که فراموش کردی،
آن شادی ها و بی غمی ها،
که در تاری و تباهی خاک می خورند،
آیا شود که دوباره در تو بنویسم؟!

۱۳۹۰ شهریور ۲۳, چهارشنبه

...

من در پایان تو که پایان نمی یابد پایان یافتم...

چگونه

در این دود
ماشین
شلوغی بی انتهای شهر...
پس از آنهمه صدا
و ناز
و اشاره...
ترک آغوشت چگونه؟
خواب چگونه؟
بالش پردار چگونه؟
تختخواب خالی چگونه؟
من چگونه؟
خاطرات تو چه طور؟!
دستان پُر ما در شلوغی ها رفت،
در خلوت خود اما،
تنها برگشت...
چگونه؟!

۱۳۹۰ شهریور ۲۲, سه‌شنبه

چشمانت

ای تویی که می خواستی سختی هایم را تحمل کنی،
ببین که چگونه بزرگترین سختی ام شدی.
...
این ورق ها را تنها گذاشته ای،
تا در انتهای کمد آنقدر عرق خورند،
که حسابی جا بیفتد...
تا که شاید روزی او برگردد و به یاد ما نوشد
...
من،
آواره،
آنقدر سفر خواهد کرد،
تا سفر تو از یادش برود.
و شبها نمی خوابد
مبادا که مست گردد،
از آن شرابی که دیگر نگاهش نمی کند...
...
چه پرهیزگار شدم
چه پرهیزگار شدم
هم در شراب
هم در کلام
هم در مستی چشمانت...
چه پرهیزگار شدم

۱۳۹۰ شهریور ۲۱, دوشنبه

فاصله

روزهایم پر اند از مشغله و پرکاری
بی وقفه و پشت هم می آیند
حتی ثانیه ای خالی نیست...
ای تویی که در هیچ کجا نمی گنجی!
چگونه در فاصله ی این یک دم ها نشسته ای
و دم از من می ربایی!؟

۱۳۹۰ شهریور ۲۰, یکشنبه

...

در پس این ثانیه ها
هیچ نیست
جز مرگ هر لحظه ی این تن
ببین به کجا چنگ انداخته ام!
به سکوت جاودانه شان که مرا خواهند کشت...