۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

غریبی

جان من!
من كه جز اندكي حدس نيستم توان سخن گفتن ندارم
تو آيا!
هيچ سراغ مي گيري از انديشه هاي گم شده در شيار حوادث؟
در اين حادثه ي بزرگ كه سخن گفتن را ربوده است!
...
به ناشنيده ها و ناگفته ها مي تازي
هيچ در خلوت خود انديشيده اي كه اين ناشنيدن و ناگفتن براي چيست؟!
...
براي تو؟!
براي من؟!
براي آن ديگري كه در تلاطم رهايش كرديم؟!
...
آيا براي آن ديگري ست كه در تلاطم رهايش كرديم؟!
...
هيچ انديشيده اي؟
به آن ديگري كه در تلاطم رهايش كرديم؟!
...
جان من...
باري چو عسل نمي دهي نيش مزن!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر