۱۳۸۹ آذر ۸, دوشنبه

...

اينجا نشسته ام
بر زبري خاطره هايي كه كم كم فراموششان مي كنم
كم رنگ مي شوند و در ميان ابهام مي گريزند
رو به منظره اي كه در غبار پر رفت و آمد ديگران تار شده است
غريبي مي كنم با خود
غريبي مي كنم با تمامي لحظه هايي كه رفتند
و تمام آن هايي كه مي آيند
هر دو به يك اندازه دورند
ناآشنا تر مي كنند مرا
در دسترس نيستند
ولي مرا در دسترس تمامي آزارها مي گذارند
مي تازند
مي رمند
تا آنجاكه همه را ببازم
مي ربايند مرا
...

۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

...

در تداوم اين شب هاي بلند
در غروب دل انگيز پاييزي
براي سردي دستانم پناهي باش
نمي خواهم كه مدام
گهگاهي باش

۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه

كشتي

من ناخداي اين كشتي ام كه خود نمي خواهم اش
مي روم بر آب هاي روان
ولي از دور
روياي اقيانوس هاي ناآرام را مي پرورانم
...
بادبان هايم كجايند نمي دانم

۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

...

در گذر از پريشاني موهايت
در تو سكوت مي شوم
در سخن تو مي شكنم
چون موج كه از صخره ها بوسه مي ربايد
انعكاس مي يابم چون نور
آن لحظه كه در آينه مي نگري
تا دوباره در چشم تو جاي گيرم
نام مرا جاري كن
تا بر لبانت از حركت بازايستم

۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

آغوش

مي روم
غرق لحظه ي تو
از خود شده بي خود
مي دوم تا بي قراري
...
جام ريز
در سرم غوغا كن
ولي آرام ريز
آري
آتش ات را دركشم
با بي گداري
...
برگ نو،
گلي به لب گير
تن ات چو ساقه
من دوباره
بي حواسم
تو هوايم را نداري
...
صبر را مي نوردم
در ميانه ات سكوت
مي نهم در پشت اين شب
هرچه كه بود و نبود
خوب
بد
لحظه اي تار و كبود
...
در هياهوي سقوط
مي شوم پرتاب
در هوس هايت
مي وزم چون باد
هرچه درد را
در لب ات بيتاب
خامش مي كنم
...
طاقت ام آر
دربرم گير
مرگ را چون خواب
در كنارت
فرامش مي كنم