۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه

renewal

It is all reflecting inside of me
The skirmish between been and be
the unleashed agony of gloomy day
wrest the happiness, scatters them away
They are all around, leaves more sorrow
Trashes all the paucity joy in hollow

in the apathetic past crossing
it makes me lost all my feeling
leaves me blind with no sense
inside the unbroken lethargy of presence
saturated and overwhelmed with all wrong
in chaotic obscurity of Future’s song

and then drowns me deep
in a lunatic wave of weep

۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

...

دوباره مي خوانمت
اي آنكه هر روز بي پايانم
دوباره خواندن توست
و در سرانجام هر روز
خواستن دوباره ي تو آغاز مي شود

۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

خون

خيابان هاي گرم و پاي كوبيده شده ي شهر
خبر از عبور صادقانه ي تو دارند
آنجا بود كه مي دويدي
آنجا بود كه هراسان پيش مي رفتي
...
و در آنجا
غلتيدي بر سنگفرش هاي عريان
تا كه شايد مرگ تو
جوازي براي زنده ماندن ديگري باشد
...
غافل از اينكه
زنده بودن در اين دشت وحشت
خود جوازي است بر مرگ تك تك ما

۱۳۸۹ مرداد ۱۲, سه‌شنبه

پرتو

كمانه كرده است
باز مي گردد به آغاز
مي درد
مي رود
آب مي شود
در خود
در من
در اندك اندك چكيدن ها
بيشتر هست مي شود
بر مزار بودن ها
آرام مي گيرد در تنش
مي پيچد
مي تابد
مي تپد مدام