۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

...


پرده تكان مي خورد
باد آرام
مي وزد بر تنم
آنجا كه انگشتان تو عبور مي كرد
تو را گم كرده ام
سرم به خواب نمي رود
سرد مي شوم
چشمانم را مي بندم
تا گرماي تورا نگه دارم

۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

تا تو ...

اينجا هر روز
تا تورا ديدن ساعت ها بي حوصلگي طي مي كنم
***
*
***
شدم مست و به يغما رفت خزانه
ا----------- دلم جست و پي او شد روانه
.
چه گويم كز كجا آمد كجا رفت
ا----------- چه داني از افكار دلبرانه
.
به دستش من ندادم تار و پودم
ا----------- گسست از هم مرا او خودسرانه
.
بيفتادم من به دامش در همان آن
ا----------- كه فكرش رفت بر تور و دانه
.
دل من ضرب ديرين خود رها كرد
ا----------- به دنبال صدايش، كودكانه
.
بدادم عقل و دل را من به تاري
ا----------- به ناز و عشوه هاي زيركانه
.
خزان شد اين روانم از دلبري ها
كلامي گو رها كن خودسري را