۱۳۸۸ اسفند ۲۰, پنجشنبه

سکوت

امشب شب سکوت است
شبی جدا از کلمات
از واژه های تکراری
امشب شب سکون
شبی مناسب برای سقوط خاطره ها
سقوط یادواره های تو خالی
امشب
تکرار گنگ بیهودگی ست

۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

آفتابم کو...

امروز همه جا سایه است
خسوف است در دل
کسوف در تیر رس چشم
دلواپس، هراسانم
از هول باز نگشتن خورشید
از غم تاریکی
از صدای دایره که در دلم شور می زند
خیره ام به سیاهی
گیج گشته در خفگی ناخواسته
انتظار می کشم هر دم
تا کی نگین شود خورشید
...
ای ماه
که نشسته ای بی غم
شعله ای از تو نیست خارج از این مرز
که روشنی ات از پرتو آفتاب است
دور شو از کوری بی انتهای خویش
دور کن تن خاک را
از تنهایی گر گرفته ی میله های سرد
تا به کی در بند خویشی
رهایش کن
تا به کی در بند تو است
...
کی می رسد طلوع دیدگانت
کی می رسد آن شبم که آفتاب باشی
در بی مهری شهر پژمرده ام
بر کنارم آ
مهرگانم باش

۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

... سیاست

این روزها دلم به هیچ چیز نمی رود جز بر باد. می خواهم که بدوم تا انتهای نرده ها. افسوس که زمانی بر توانم نمانده.
کاش صلح شود، آنوقت من سر بر تمام عکس های مانده خواهم گذاشت و از گذشته ای تمام زهر دل می کنم. از آینده ای تمام دروغ وداع می کنم. افسوس که گذری نیست. من در حال چمباتمه زده و در این حالت چیزی جز اشک برای پوشیدن ندارم. افسوس که این خیانت است روبرو ایستاده پوزخند می زند.
پشتم تیر می کشد. زیر زخم های مرگ کمان شده است. کی رها می کند نمی دانم.