۱۳۹۰ مرداد ۸, شنبه

وحشت

آن زمان که تو به راحتی از کارهای وحشتناکی که می توانی انجام دهی می گویی، مردم حتی نمی توانند به کاری آنقدر وحشتناک فکر کنند. حتی چیزی که به نظرشان امروز وحشتناک بوده را فردا از یاد می برند. آنقدر نسبت به این موضوع فراموشکارند که وقتی تو را به خاطر حرف های وحشتناک ات محاکمه می کنند یادشان نیست که تو تنها عکس العملی ساده از رفتارهای وحشتناکی هستی که با تو داشته اند.
چهره ی وحشت زده ات برایشان وحشتناک است و وحشت زده درباره ات قضاوت های وحشتناک می کنند.
آنوقت است که ایده ای که با "خشم و هیاهو" ی "فالکنر" شکل گرفت با "محاکمه" ی "کافکا" پایان می یابد؛ تو به سادگی می پذیری، به همان سادگی که آنها فراموش می کنند که چه وحشتناک تو را کشته اند.


----
پا نوشت:
ویلیام فالکنر در کتاب خشم و هیاهو، فصل دوم، دوم ژوئن 1910، ترجمه بهمن شعله ور، می نویسد: "آنوقت پدر گفت اینم غم انگیزه مردم نمیتوانند کاری آنقدر وحشتناک بکنند. اصلا نمیتوانند کاری بکنند که زیاد وحشتناک باشد. حتی چیزی که امروز به نظرشان وحشتناک بوده فردا یادشان نیست."
البته من ترجمه ی دیگری خواندم که به نظرم بهتر بود ولی یادم نیست از چه کسی!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر