۱۳۸۸ دی ۲۱, دوشنبه

پشت بی تابی

قدم می زنم در خلوت خود
روی کژتابی میله های گیر کرده
در پیچش قفل
پشت صدای دور چرخش کلیدی تیره
...
پنجره
رو به آسمانی نرم
من پشت به دیواری سخت
پر از نکته های ناگفته
هر دو به چشمان هم خیره
...
انتظار می کشد مرا
دری غبار گرفته
رو به چهره های خشکیده
دیواری با خاطراتی نالان
پشت لحظه هایی نادیده
...
منتظر بی قراری می کنم
پشت این دیوار
انتظار از قراری دیگر است
رو به خود می نگرم
به غربت بی عبور پنجره
چهار متر باقی مانده را چگونه طی خواهم کرد؟!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر