۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

صدقه به ...

کنار صندوق صدقات ایستاده، سیم بلندی در دست دارد و از دهانه ی کوچک آن عبور داده تا شانس خود را در به دام انداختن پولی نه چندان زیاد امتحان کند!
مردم در پیاده رو در گذرند...
***
چند روزی ست که شاهد چنین صحنه ای هستم، هر بار دلم می خواست دستگاه برشی چیزی می داشتم و صندوق را از وسط نصف می کردم و پول هایش را بیرون می ریختم...
می گذرم...
***
نتیجه ی ... دزدی ...، دزدی از ...این است: گرسنگی، فساد، اعتیاد، دزدی های بیشتر و فراگیر، ناامیدی و بی اعتمادی همه گیر و هزاران نقص فرهنگی دیگر که کوچه به گوچه ی این دیار را پوشانده است.
می نشینم، در میان جمعی که هر روز بیشتر و بیشتر سیگار می کشند تا روزگارشان را دود کنند. علف، بدون هیچ هراسی در دستانشان می چرخد و برای تعطیلاتشان به دنبال بهتر از آن می گردند. آهنگ هایی که گوش می دهند، تکیه کلام هایی که بر لب می آورند، تفریحاتی که به آن می پردازند و حوصله ای که در هیچکدامشان نمی یابم، همه از تب و ناهنجاری ایی که تحمل می کنند خبر می دهند.
ناامیدی، بیکاری، چنگ زدن به خوشی های لحظه ای، این است دستاورد ...!

۱ نظر:

  1. "هر روز توی کافه بوی دود می پیچه
    در این فضای بسته ی محدود می پیچه..."
    - چیزی نگو! چیزی نگو! چیزی نگو شاعر!
    تو شهر ما بعضی خبرها زود می پیچه!

    پاسخحذف