۱۳۸۹ خرداد ۱۸, سه‌شنبه

ساعت شني

روي شن ها دراز كشيده
انعكاس آفتاب روي شيشه چشمانش را به خواب مي برد
گه گاه
دانه هاي شن از صورتش پايين مي لغزند
صداي امواج را زمزمه مي كند
چشمانش را
آرام
بسته است
...
صدايي مي آيد
باد مي پيچد
سيلابي از شن از بدن نرمش مي گذرد
ماسه ها مي چرخند و فرو مي روند
موهايش را مي كشد
فشاري سهمگين از شنهاي اطرافش،
تاريكي چيره مي شود...
و لحظه اي ديگر...
بروي شن ها لم داده
انعكاس آفتاب
نوازش ماسه ها
آرامشي دوباره
...
براي 60 دقيقه، كسي ساعت شني را جابه جا نمي كند...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر