۱۳۹۰ شهریور ۵, شنبه

زهر ریز

بریز

تمام افکاری را که نمی دانی به کجا برسانی

غم هایی که نمی توانی تحملشان کنی

بریز در جام من تا به جای تو نوشم

تا پشت این چهره ی بی درد نهانش کنم

پشت این سکوت بی فرجام

بریز در جان من تا له شود این قلب مرده

...

بریز تا بریزم این شیشه های شکسته را به زیر پا

ای تویی که مدام خنده از لبانم می ربایی

من از پس تمامی این ضربه ها زنده برون خواهم آمد

بدون اینکه سیگاری روشن کنم

پس بی تعلل بریز

بریز و له کن آنچه دیگر از من باقی نیست

...

من در این کار اُستادم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر