۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

...


پرده تكان مي خورد
باد آرام
مي وزد بر تنم
آنجا كه انگشتان تو عبور مي كرد
تو را گم كرده ام
سرم به خواب نمي رود
سرد مي شوم
چشمانم را مي بندم
تا گرماي تورا نگه دارم

۳ نظر:

  1. و دست هات به دورم...شبیه بَند مرا...
    نه، هیچ چیز نگو! بی صدا بخند، مرا
    نگاه کن که تو را گوش می کنم هر دَم
    که حس کنم که نفس هات می کِشند مرا!
    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    خیلی عالی بود دیبا، باری کلا :)

    پاسخحذف
  2. می لرزیدم
    سردم نبود ولی
    از ترک آغوشت می ترسیدم...

    پاسخحذف