پرده تكان مي خورد
باد آرام
مي وزد بر تنم
آنجا كه انگشتان تو عبور مي كرد
تو را گم كرده ام
سرم به خواب نمي رود
سرد مي شوم
چشمانم را مي بندم
تا گرماي تورا نگه دارم
باد آرام
مي وزد بر تنم
آنجا كه انگشتان تو عبور مي كرد
تو را گم كرده ام
سرم به خواب نمي رود
سرد مي شوم
چشمانم را مي بندم
تا گرماي تورا نگه دارم
و دست هات به دورم...شبیه بَند مرا...
پاسخ دادنحذفنه، هیچ چیز نگو! بی صدا بخند، مرا
نگاه کن که تو را گوش می کنم هر دَم
که حس کنم که نفس هات می کِشند مرا!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خیلی عالی بود دیبا، باری کلا :)
مرسي مهرداد
پاسخ دادنحذف:)
می لرزیدم
پاسخ دادنحذفسردم نبود ولی
از ترک آغوشت می ترسیدم...