۱۳۹۱ خرداد ۲۰, شنبه

رفتن

در ژرفای هستی ام انگیزه ای دویده است،
همراهی می کند با هر حرکت و خواهشی،
برای رفتن و شروعی دگرگونه قهقهه سر می کند و انگار که کوله بارش را بسته است.
با هر ایده ی رفتن شراره می زند بر بودنم، که بودنش را نمایان سازد.
در ژرفای وجودم،
خاکستر رفتن و نماندن شعله ای دوباره کشیده است...
خاکستر آرزوهای دوردست...
می خواهد که زبانه شود بر خرمنِ ماندن و زنده گرداند این رکود را  با جنبشی بی اندازه...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر