۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

حالي ز ما بپرس!

جانا ترا كه گفت كه احوال ما مپرس
بیگانه گرد و قصه ي هيچ آشنامپرس

زآنجا كه لطف شامل و خلق كريم تست
جرم گذشته عفو كن و ماجرا مپرس

من ذوق عشق تو دانم، نه مدعي
از شمع پرس قصه زباد صبا مپرس

هيچ آگهي ز عالم درويشي اش نبود
آن كس كه با تو گفت درويش را مپرس

از دلق پوش صومعه نقد طلب مجو
يعني ز مفسدان سخن كيميا مپرس

در دفتر طبيب خرد باب عشق نيست
اي دل به درد خو كن و نام دوا مپرس

نقش حقوق و صحبت و اخلاص بندگي
از لوح سينه پاك كن و نامي ز ما مپرس

ما قصه ي سكندر و دارا نخوانده ايم
از ما بجز حكايت مهر و وفا مپرس

حافظ رسيد موسم گل، معرفت مخوان
درياب نقد وقت و زچون و چرا نپرس

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر