۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

تپش

می اندیشم
که نشسته ای
در سکون افکارم دربند
لبخند میزنی
ایستاده ای
در گذر دلهره ها
به تو زنجیرم
در تپشم تپانچه ای
نمی دانی هر نگهت
گلوله ایست از جنس هراس
می تپی در بند بند تقدیرم
در پس خزان دل من
چو بهمن می گذری
تیر می شوی
می دوم از کلمات
پر می کشم تا پریشانی
نشانه رفته ای مرا
اشک خورده ام
می چکم
در نبرد من و دل
شکارم کن
کی می چکانی ماشه را

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر