۱۳۸۸ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

دیوار شب - شعر یکم

امشب شب آخر است
من هنوز در تنگنا
با هرزگی ثانیه ها ور می روم
واژه ها روی سکوت ذهنم رمیده اند
نبضشان را زیر بی خیالی می توان شنید
دوباره غریبه ای آشنایم شد
تابیده شدم به بی تابی حیات
پیچیده شدم در سادگی رخدادی غریب
فریاد گشتم از دلواپسی
که حتی نمی دانم امشب
شب آخر کدام حادثه است
...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر