۱۳۸۹ آذر ۸, دوشنبه

...

اينجا نشسته ام
بر زبري خاطره هايي كه كم كم فراموششان مي كنم
كم رنگ مي شوند و در ميان ابهام مي گريزند
رو به منظره اي كه در غبار پر رفت و آمد ديگران تار شده است
غريبي مي كنم با خود
غريبي مي كنم با تمامي لحظه هايي كه رفتند
و تمام آن هايي كه مي آيند
هر دو به يك اندازه دورند
ناآشنا تر مي كنند مرا
در دسترس نيستند
ولي مرا در دسترس تمامي آزارها مي گذارند
مي تازند
مي رمند
تا آنجاكه همه را ببازم
مي ربايند مرا
...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر