کنار صندوق صدقات ایستاده، سیم بلندی در دست دارد و از دهانه ی کوچک آن عبور داده تا شانس خود را در به دام انداختن پولی نه چندان زیاد امتحان کند!
مردم در پیاده رو در گذرند...
***
چند روزی ست که شاهد چنین صحنه ای هستم، هر بار دلم می خواست دستگاه برشی چیزی می داشتم و صندوق را از وسط نصف می کردم و پول هایش را بیرون می ریختم...
می گذرم...
***
نتیجه ی ... دزدی ...، دزدی از ...این است: گرسنگی، فساد، اعتیاد، دزدی های بیشتر و فراگیر، ناامیدی و بی اعتمادی همه گیر و هزاران نقص فرهنگی دیگر که کوچه به گوچه ی این دیار را پوشانده است.
می نشینم، در میان جمعی که هر روز بیشتر و بیشتر سیگار می کشند تا روزگارشان را دود کنند. علف، بدون هیچ هراسی در دستانشان می چرخد و برای تعطیلاتشان به دنبال بهتر از آن می گردند. آهنگ هایی که گوش می دهند، تکیه کلام هایی که بر لب می آورند، تفریحاتی که به آن می پردازند و حوصله ای که در هیچکدامشان نمی یابم، همه از تب و ناهنجاری ایی که تحمل می کنند خبر می دهند.
ناامیدی، بیکاری، چنگ زدن به خوشی های لحظه ای، این است دستاورد ...!
"هر روز توی کافه بوی دود می پیچه
پاسخحذفدر این فضای بسته ی محدود می پیچه..."
- چیزی نگو! چیزی نگو! چیزی نگو شاعر!
تو شهر ما بعضی خبرها زود می پیچه!